متولد شدن فونت سینما برمیگردد به سال ۸۷، زمانی که قرار شد کتاب “زرد مشکی” با طراحی گرافیک کوروش پارسانژاد را صفحهآرایی و عنوانبندیهای آن را بر اساس پوسترهای سینمایی قدیمی انجام دهم. برای انجام عنوانبندیها تصمیم گرفتم منطق مشترکی که بین بعضی از حروف پوسترهای قدیمی دیده میشد را شسته و رُفته استخراج کنم که در عمل، این حروف استخراج شده قابلیتهای خوبی برای عنوانهای کتاب بهوجود آوردند.
در طول کارِ کتاب به این حروف علاقهمند شدم. هوشمندیهای بهکار رفته در طراحی این حروف (که همه دستنویس یا بهتر بگویم دستکشیده بودند) من را با خودشان درگیر میکردند و ذهنم را به تجربیات خودم در سنین خیلی پایینتر (زمانی که فارغ از رسمالخطها و قواعد بودم) می بردند که اشکال حروف در اثر دیدن سر در سینماها و تابلوهای مغازههایی که هنوز سیل فلکسی-فیسها به آنها نرسیده بود در سرم ورز داده میشد و پیچ و تاب میخورد.
کمی قبلتر از این، تبدیل فونت دستنویس راشین خیریه برای استفاده در یکی از کتابهایش، بهانهای شد که با نرمافزارهای ایجاد فونت کار کنم و قلقهای کار دستم بیاید. وجود این تجربهها و داشتن تعداد زیادی از گلیفهای فونت سینما باعث شد تا تصمیم بگیرم کل حروف را تکمیل کنم و حروف استخراج شده را تبدیل به فونت کنم. کمی بعد هم سفارشهایی از موزه سینما داشتم که در آنها از این فونت بهخاطر تناسب فرمی و مفهومی آن با کارها استفاده کردم.[کاتالوگ قلم]
در طول کارِ کتاب به این حروف علاقهمند شدم. هوشمندیهای بهکار رفته در طراحی این حروف (که همه دستنویس یا بهتر بگویم دستکشیده بودند) من را با خودشان درگیر میکردند و ذهنم را به تجربیات خودم در سنین خیلی پایینتر (زمانی که فارغ از رسمالخطها و قواعد بودم) می بردند که اشکال حروف در اثر دیدن سر در سینماها و تابلوهای مغازههایی که هنوز سیل فلکسی-فیسها به آنها نرسیده بود در سرم ورز داده میشد و پیچ و تاب میخورد.
کمی قبلتر از این، تبدیل فونت دستنویس راشین خیریه برای استفاده در یکی از کتابهایش، بهانهای شد که با نرمافزارهای ایجاد فونت کار کنم و قلقهای کار دستم بیاید. وجود این تجربهها و داشتن تعداد زیادی از گلیفهای فونت سینما باعث شد تا تصمیم بگیرم کل حروف را تکمیل کنم و حروف استخراج شده را تبدیل به فونت کنم. کمی بعد هم سفارشهایی از موزه سینما داشتم که در آنها از این فونت بهخاطر تناسب فرمی و مفهومی آن با کارها استفاده کردم.[کاتالوگ قلم]